طلوع :
خوش آن دمی که ز آغاز زندگی سبز است
حضور و خلوت آدم ز اختیار فراغ
نشسته است به بردار آیینه خورشید
طلوع سلسله ای نو تلالویی نو را
هنوز نبوده ام از هیچ و هیچ هیچم نیست...
هنوز نبوده است خدمت ایام در پساپیشم
کنون که جلوه ی هستی نمای خود افروخت
به شکر لطف و عطایش هزار بار سپاس
سپید بودم و الان که با سیاه و سپید...
به اختیار ، کدامش به بند خود گیرم ؟؟
ببینم و شنوم ، حضور بستانم
قدم قدم زنم و پله پله ره بگشایم
نفس نفس زنم و پر کنم نفس به قفس
نشان دهم ثمرات گوهر نهانی را
زنم نفیر به پرده سرای سفیر دنیایی
هجوم عقده ی سینه به لحظه های فراز
آه ....
زمان چه وحشیانه ز تیکش به تاک می بازد
زمین چو فرصتی است وُرا (او را) نشانه خوش سازد
به خنده و نیش و کنایه می تازد ...
به به به و چه چه کمانه می سازد
کنون که باغ وجودت هنوز خندان است
به میوه های نارس عمرت حلاوتی باران
امیر لحظه لحظه عمرت سپید و گلباران
اگر غنیمت نهی.. تو روز باران را .
:: موضوعات مرتبط:
شاعران سایت شعرنو ,
,
:: برچسبها:
امیر قربانی ,
شعر نو ,